گاه دختر خوبی می شود برای شب هایی که بیداری بیشتر از تختخواب دو نفره میچسبد
برای او مینویسم ...........
بیزارم از تمام ضرابخانه هایی که نمی فهمند
چشم تو / غنی شده ی خورشید است
و آسمانی که ، قطع نامه هایش را از زبان تو صادر می کند
عینک نژاد پرستانه ات را بردار / دلم
برای چشم های سیاه پوستت تنگ است
وقتی که آفریقا هم ، شاخ در می آورد از دیدنت
و زمینش ، خشکش میزند از قدم های تو
آنقدر که رگش را / میزند و موسی
خیال می کند
نیل ،به خاطر خدا اعتصاب کرده...
این روز ها با چرچیل * به تفاهم رسیده ام
تمام سکوهای نفتی روی هم
اندازه ی دندان های تو / از گاز بهره نبرده اند
باید تمام قاصدک ها را به یک اندازه ببوسی ...
شاید شاخ آفریقا از گرسنگی بیرون بیاید
و بادبان ها به یک ارتفاع، از مو های تو سهم ببرند
زورم به موهایت که نرسید، جوانمردی کن و روسریت را بلند کن
می خواهم بختیاری شوم ، برنو را زمین بگذارم و هر تابستان
به آنسوی گلبوته های روسریت کوچ کنم ، که دلم خنک شود
.
.
.
باور کن من هنوز حرف دارم / اما جغرافیایم به پایان رسیده
این همه سفر، سوغات میخواهد
چشم های من که از/ آب گذشته است
این گریه هم برای تو
وقتی نگفته ، می دانی
باران همیشه از نیم رخ ِ تو به نصف النهار های من ، فرود آمد
و تنها من فهمیدم
خدا همان پیر مرد مستی است
که تو را بهانه میکند
تا دنیا را بُطر بُطر ، باران
میهمان کند